كرامات امام رضا(ع) به روايت اهل سنت
دوران پر بركت و همراه با كرامات و وقيعي كه قبل و بعد از ولادت امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو و مدت امامت ايشان رخ داد، جملگي دلالت بر عظمت بيكران امام رضا (عليه السلام) دارد. رويت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنيدني و البته شگفتانگيز است. آنچه پيش روي داريد، گوشهي از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است كه در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثير به سزايي در نزديك كردن ديدگاه اهل سنت به ديدگاه شيعه درباره كرامت، شفاعت، توسل و زيارت قبور و... دارد.
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جايگاه والي امام رضا (عليه السلام)، سخنان و اعترافهاي شگفتي درباره ابعاد معنوي آن حضرت داشتهاند كه آنها را نقل ميكنيم.
1. مجدالدين ابن اثير جَزَري (606ق): «ابوالحسن علي بن موسي... معروف به رضا...، مقام و منزلت ايشان همانند پدرشان موسي بن جعفر است. امامت شيعه در زمان علي بن موسي به ايشان منتهاي ميشد، فضايل وي قابل شمارش نيست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ايشان بفرستد». [1]
2. محمد بن طلحه شافعي(652ق): «سخن در اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي گذشت و ايشان علي الرضا سومين آنهاست. كسي كه در شخصيت ايشان تأمل كند، در مييابد كه علي بن موسي وارث اميرالمؤمنين علي و زين العابدين علي است، و حكم ميكند كه ايشان سومين علي است. ايمان و جايگاه و منزلت ايشان فراواني اصحاب ايشان، باعث شد تا مأمون وي را در امور حكومت شريك كند و ولايت عهدي را به ايشان بسپارد... ». [2]
3. عبدالله بن اسعد يافعي شافعي (768ق): «وي امام جليل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل كرم ابوالحسن علي بن موسي الكاظم است. وي يكي از دوازده امام شيعيان است كه اساس مذهب بر نظريات ايشان است. وي صاحب مناقب و فضايل است». [3]
4. ابن صبّاغ مالكي (855ق) به نقل از بعضي از اهل علم: «علي بن موسي الرضا داري والاترين و وافرترين فضايل و كرامات و برخوردار از برترين اخلاق و صورت و سيرت است كه از پدرانش به ارث برده است... ». [4]
5. عبدالله بن محمد عامر شبراوي شافعي (1172ق): «هشتمين امام علي بن موسي الرضاست كه مناقب والا و صفات اوليا و كرامت نبوي وي قابل شمارش و توصيف نيست... ». [5]
6. يوسف بن اسماعيل نبهاني (1350ق): «علي بن موسي از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بيت نبوي و معدن علم و عرفان و كرم و جوانمردي بود. وي جايگاه والايي دارد و نام وي شهره است و كرامات زيادي دارد... ». [6]
7. شيخ ياسين بن ابراهيم سنهوتي شافعي: « امام علي بن موسي الرضا (رضي الله عنه) از بزرگان و از بهترين سلاله است و خداوند با خلق چنين فردي قدرت خود را به نمايش گذاشته. هيچ فردي علي بن موسي را نميتواند درك كند. وي والا مقام و در فضايل شهره است و كرامات بسياري دارد... ». [7]
8. ابوالفوز محمد بن امين بغدادي سُوِيدي: «ايشان در مدينه به دنيا آمد و كرامات ايشان بسيار و مناقبش مشهور است؛ به گونهي كه قلم از وصف تمامي آن عاجز است... ». [8]
9. عباس بن علي بن نور الدين مكّي: «فضايل علي بن موسي هيچ حد و حصري نداشته... ». [9]
گوشهي از كرامات امام رضا (عليه السلام)
1. بشارت پيامبر به حميده
امام رضا به بركت سفارش پيغمبر و عنايت ايشان به دنيا آمدند. در نقلهاي اهل سنت چنين آمده: زماني كه حميده مادر امام كاظم، كنيزي به نام نجمه را از بازار خريداري كرد، پيامبر را در خواب ديد كه به ايشان فرمود: «اين كنيز را به فرزندت (امام كاظم) هديه كن؛ همانا از اين كنيز، فرزندي به دنيا خواهد آمد كه بهترين اهل زمين است». حميده نيز چنين كرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغيير داد. [10]
2. معجزهي در دوران حمل
مادر بزرگوار ايشان ميفرميد: هنگام حاملگي، سنگيني حمل را احساس نكردم و هنگام خواب، صداي تسبيح و تهليل و تقديس وي را ميشنيدم. [11]
3. مناجات امام در دوران طفوليت
مادر بزرگوار امام در ادامه ميفرمايد: زماني كه ايشان به دنيا آمد، در حالي كه دستانش را روي زمين گذاشته و سر مباركشان را به طرف آسمان بلند كرده بود، لبانش تكان ميخورد، گويا مناجات خدا ميكرد. در اين حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنيئا لك كرامة ربَّكِ عزّوجل؛ مبارك باد بر تو كرامت خداوند». در اين حال فرزند را به ايشان داد و ايشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات كام دهانش را برداشت. [12]
4. هارون بر من چيره نميشود
صفوان بن يحيي ميگويد: بعد از شهادت امام كاظم و امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از توطئه دوباره هارون عليه امام رضا (عليه السلام) ميترسيديم. موضوع را به امام گفتيم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام ميدهد، ولي كاري از پيش نميبرد.
صفوان ميگويد: يكي از معتمدين برايم نقل كرد: يحيي بن خالد برمكي به هارون الرشيد گفت: علي بن موسي ادعاي امامت ميكند (و با اين سخن قصد تحريك هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام داديم، بس است. آيا ميخواهيم همه آنها را بكشيم؟![13]
5. محل دفن من و هارون يكي است
موسي بن عمران ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا را در مسجد مدينه، در حالي ديدم كه هارون مشغول سخنراني بوده امام به من فرمود: روزي را خواهي ديد كه من و هارون در يك جا به خاك سپرده ميشويم. [14]
امام در مكه نيز به اين مهم اشاره ميكند. حمزه بن جعفر ارجاني ميگويد: هارون الرشيد از يك درب و علي بن موسي الرضا از در ديگر مسجد الحرام خارج شدند. در اين هنگام امام رضا (عليه السلام) به هارون اشاره كرد و فرمود: الآن از هم دور هستيم، ولي ملاقاتمان نزديك است. اي طوس! همانا من و او را يك جا جمع ميكني. [15]
6. مأمون، امين را ميكشد
حسين بن ياسر ميگويد: روزي علي بن موسي الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امين) را خواهد كشت. از امام پرسيدم: يعني عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد كشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امين را خواهد كشت. طبق پيشگويي امام اين اتفاق افتاد. [16]
7. همسرت دوقلو ميزايد
بكر بن صالح ميگويد: نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم و به وي گفتم: همسرم ـ كه خواهر محمد بن سنان از خواص و شيعيان شماست ـ حامله است و از شما ميخواهم دعا كنيد تا خداوند فرزند پسري به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پيش خود گفتم: اسم يكي را محمد و ديگري را علي ميگذارم. در اين هنگام امام مرا فراخواند و بدون اينكه از من چيزي بپرسد، به من فرمود: اسم يكي را علي و ديگري را امّ عمرو بگذار. وقتي كه به كوفه رسيدم، همسرم يك پسر و يك دختر به دنيا آورده بود و اسم آنها را همان گونه كه امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معني امّ عمرو چيست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]
8. جعفر به زودي ثروتمند ميشود
حسين بن موسي ميگويد: عدهي از جوانان بني هاشم بوديم كه نزد امام رضا نشسته بوديم كه جعفر بن عمر علوي با شكل و قيافه فقيرانه بر ما گذشت. بعضي از ما با نگاه مسخرهآميزي به حالت وي نگريستيم. امام رضا (عليه السلام) فرمود: به زودي ميبينيد زندگي وي تغيير كرده، اموالش زياد، خادمانش بسيار و ظاهرش آراسته شده است.
حسين بن موسي ميگويد: پس از گذشت يك ماه، والي مدينه عوض شد و او نزد ين والي مقام و منزلت خاصي پيدا كرد و زندگياش همانگونه كه امام فرموده بود، تغيير كرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوي را احترام و براي وي دعا ميكرديم. [18]
9. خود را بري مرگ آماده كن!
حاكم نيشابوري به سند خودش از سعيد بن سعد نقل ميكند كه روزي امام رضا (عليه السلام) به مردي نگهاي كرد و به او فرمود:
«يا عبدالله اوص بما تريد و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة يام[19]؛ ي بنده خدا! وصيت خود را بكن و خود را بري چيزي كه گريزي از آن نيست (مرگ)، آماده كن». راوي ميگويد: آن مرد پس از سه روز از دنيا رفت.
10. خواب ابوحبيب
حاكم نيشابوري به سند خود از ابوحبيب نقل ميكند: روزي رسول الله را در خواب ـ در منزلي كه حجاج در آن اتراق ميكنند ـ ديدم، به ايشان سلام كردم. نزد ايشان ظرفي از خرمي مدينه ـ كه خرمي صيحاني نام داشت ـ بود. ايشان به من هيجده خرما دادند و من خوردم. پس از پايدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو ميكردم دوباره از آن بخورم. پس از بيست روز ابوالحسن علي بن موسي الرضا از مدينه به مكه آمد و در آن مكان نزول كرد و مردم براي ديدار وي شتافتند. من نيز به آنجا رفتم و ديدم يشان در همانجيي كه پيامبر را در خواب ديدم، نشسته است: در حالي كه ظرفي پر از خرمهاي مدينه و خرمي صيحاني نزد او بود. به امام سلام كردم و يشان مرا نزد خود فراخواند و مشتي از خرما به همان مقداري كه پيامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ايشان عرض كردم: زيادتر خرما بدهيد. امام فرمود: اگر رسول الله زيادتر ميداد، من هم به تو زيادتر ميدادم. [20]
11. سقوط دولت برمكيان
مسافر ميگويد: در سرزمين مني نزد امام نشسته بوديم. ناگهان يحيي بن خالد برمكي، در حالي كه صورتش پوشيده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اينها بيچارگاني هستند كه نميدانند در اين سال چه اتفاقي بري آنها رخ خواهد داد. مسافر ميگويد: در همان سال برمكيان سقوط كردند و پيشگويي امام محقق شد. مسافر در ادامه ميگويد: امام فرمودند: و از ين عجيبتر من و هارون هستيم كه شبيه اين دو انگشت هستيم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را كنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معني سخن امام در مورد هارون را نفهميدم؛ تا اينكه امام رضا (عليه السلام) رحلت كرد و كنار هارون به خاك سپرده شد. [21]
12. وليتعهدي من پيدار نيست
مديني ميگويد: هنگامي كه امام رضا (عليه السلام) در مجلس بيعت وليتعهدي با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت ميكردند، نگهاي به بعضي از اصحاب خود كردند و ديدند يكي از اصحابشان از اين جريان (ولايتعهدي امام) بسيار خرسند و خوشحال است. امام به وي اشاره كرد و او را نزد خود طلبيد و درگوشي فرمودند: قلب خود را به اين وليتعهدي مشغول نكن و به آن دل نبند و خوشحالي نكن؛ چرا كه اين امر باقي نميماند. [22]
13. توطئهگران رسوا ميشوند
زماني كه مأمون، امام رضا (عليه السلام) را وليعهد و خليفه بعد از خود قرار داد، اطرافيان مأمون از كار خليفه ناراضي بودند و ميترسيدند كه خلافت از بني عباس خارج شود و به بني فاطمه بازگردد. لذا كينه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بري ابراز ين نفرت و كينه بودند؛ تا ينكه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خليفه ميشود و خادمان پرده را كنار ميزنند تا آن حضرت وارد شود، احدي به امام سلام نكند و به يشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ين تصميم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصميم خود، ناخودآگاه پرده را كنار زدند تا امام عبور كند. آنها همديگر را ملامت كردند كه چرا پرده را كنار زدهاند. قرار شد كه روز بعد چنين نكنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وي سلام كردند؛ اما پرده را برنداشتند. در اين هنگام باد شديدي وزيد و پرده را از حد معمول خود نيز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نيز همين اتفاق افتاد. آنان دانستند كه امام نزد خداوند جايگاه ويژهي دارد و سپس قرار گذاشتند كه به آن حضرت خدمت كنند. [23]
14. رام شدن درندگان در برابر امام
قضيه زينب كذاب مورد اتفاق ناقلان شيعه و سني است و گوشهي از عظمت و مقام والي امامت و وليت تكويني را به نميش ميگذارد. در نقل اين جريان اختلافاتي وجود دارد كه به اصل آن لطمه وارد نميكند. اختلاف در اين است كه يا اين جريان در دوران امام رضا (عليه السلام) رخ داده يا امام هادي7؟
در خراسان زني به نام زينب ادعا ميكرد كه علوي و از نسل فاطمه زهرا3 است. اين خبر به امام رضا (عليه السلام) رسيد. امام آن زن را احضار كرد و علوي بودن وي را تاييد نفرمود. آن زن امام را مسخره كرد و با كمال بيادبي به امام گفت: تو نسب مرا زير سؤال بردي، من نيز نسب تو را زير سؤال ميبرم. در آن دوران سلطان مكاني داشت كه در آن درندگان بودند. آن مكان براي انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (عليه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر كرد و فرمود: اين زن دروغگوست و بر علي و فاطمه دروغ ميبندد و از نسل اين دو نيست. اگر اين زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علي باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در ميان درندگان بيندازيد. اگر راستگو باشد، درندگان به وي نزديك نميشوند و اگر دروغگو باشد، وي را ميدرند. وقتي كه زينب كذاب اين سخن را شنيد، پيش دستي كرد و به امام گفت: اگر راست ميگويي، خود تو داخل اين گودال شو. امام نيز بيهيچ سخني وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظارهگر ين جريان بودند. زماني كه امام وارد گودال شد، گويا درندگان رام شدند و يك يك نزد امام آمدند و دمهاي خودشان را به نشانه تسليم در برابر امام به زمين گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسيدند. امام از آنجا بيرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بيندازند. زن امتناع كرد. سلطان دستور داد تا وي را داخل گودال بيندازند و طعمه درندگان شود. بعدها اين زن در خراسان به زينب كذاب مشهور شد. [24]
مسعودي معتقد است: اين قضيه بري امام هادي اتفاق افتاده است. [25] با اين حال اين واقعه به تعبير اهل سنت، خبر مشهور نزد شيعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هيثمي اين قضيه را از بعضي حفاظ اهل سنت نقل كرده[27] و ابو علي عمر بن يحيي علوي نيز اين جريان را قطعي دانسته و نقل آن از طريق اهل سنت را تاييد كرده است. [28]
البته با توجه به بعضي قرائن ممكن است گفته شود اين جريان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (عليه السلام) و هم در زمان امام هادي7) اتفاق افتاده است.
15. پيشگويي چگونگي شهادت
زماني كه مأمون به سبب بيماري نتوانست نماز عيد را بخواند، از امام رضا (عليه السلام) درخواست كرد تا نماز را اقامه كند. امام در حالي كه پيراهن كوتاه سفيد و عمامه سفيد پوشيده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در ميان راه با صداي بلند ميفرمود: «السلام علي ابوي آدم و نوح، السلام علي ابوي ابراهيم و اسماعيل، السلام علي ابوي محمد و علي، السلام علي عباد الله الصالحين». مردم به طرف امام هجوم ميآوردند و دست ايشان را ميبوسيدند و ازايشان تجليل ميكردند. در اين هنگام به خليفه خبر رسيد كه اگر اين وضعيت ادامه يابد، خلافت از دست تو خارج ميشود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانيد و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبي مهم به هرثمة بن اعين ـ كه از خادمان مأمون، اما محب اهل بيت و در خدمت امام رضا (عليه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه ميگويد: روزي سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبيد و فرمود: اي هرثمه! ميخواهم تو را از مطلبي آگاه سازم كه بايد نزد تو پنهان بماند و تا زماني كه زنده هستم، آن را بري كسي فاش نكني، اگر فاش كني، من دشمن تو پيش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم كه تا او زنده است، سخني نگويم. امام فرمود: اي هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزديك شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنيا خواهم رفت. خليفه ميخواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشيد قرار دهد، اما خداوند نميگذارد و زمين اجازه چنين كاري را نميدهد و هر چه بكوشند تا زمين را حفر كنند (و مرا پشت قبر هارون دفن كنند)، نميتوانند و اين مطلب را بعد خوهاي ديد. ي هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهايز من بري دفن، مأمون را از اين مسائلي كه گفتم، آگاه كن تا مرا بيشتر بشناسد و به مأمون بگو كه هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز كردند، كسي بر من نماز نخواند؛ تا اينكه عرب ناشناسي به سرعت از صحرا به طرف جنازه من دويد و در حالي كه گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مركبش ناله ميزند، بر جنازه من نماز ميخواند. شما نيز با او به نماز بايستيد و پس از نماز مرا در مكاني كه مشخص كردهام، دفن كنيد. اي هرثمه! واي بر تو كه اين مطالب را قبل از وفاتم به كسي بگويي.
هرثمه ميگويد: مدتي نگذشت كه تمامي اين جريانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خليفه انگور و انار مسموم خورد و از دنيا رفت. هرثمه ميگويد: طبق فرمايش امام رضا (كه فرمود بعد از وفات و تجهيز جنازهام اين مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، ديدم كه وي در فراق امام رضا (عليه السلام) دستمال در دست دارد و گريه ميكند. به وي گفتم: اي خليفه! اجازه ميدهيد مطلبي را بگويم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا سرّي را در دوران حياتش به من فرمود و از من عهد گرفت كه آن را تا هنگامي كه زنده است، براي كسي بازگو نكنم. آن گاه قضيه را براي مأمون تعريف كردم. وقتي كه مأمون از اين قضيه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهيز و آماده شود و همراه وي آماده خواندن نماز برايشان شديم. در اين هنگام فردي ناشناس با همان مشخصاتي كه امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هيچ كس صحبتي نكرد و بر امام نماز خواند و مردم نيز با وي نماز خواندند. خليفه دستور داد كه وي را شناسايي كنند و نزد وي بياورند، اما اثري از وي و شتر او نبود. سپس خليفه دستور داد پشت قبر هارون الرشيد قبري حفر كنند. هرثمه به خليفه گفت: يا شما را به سخنان علي بن موسي الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: ميخواهم ببينم سخن وي راست است يا خير.
در اين هنگام نتوانستند قبر را حفر كنند و گويا زمين از صخره سختتر شده بود؛ به گونهي كه تعجب حاضران را برانگيخت. مأمون به صدق سخن علي بن موسي الرضا پيبرد و به من گفت مكاني را كه علي بن موسي الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وي نشان دادم و همين كه خاك را كنار زديم، قبرهاي طبقه بندي شده و آماده را ديديم، با همان مشخصاتي كه علي بن موسي الرضا فرموده بود.
زماني كه مأمون اين وضعيت را ديد، بسيار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمين فرو رفت و آن مكان خشكيد. سپس امام را داخل قبر گذاشتيم و خاك روي آن ريختيم. بعد از اين جريان خليفه هميشه از چيزي كه ديده و از من شنيده بود، با شگفتي ياد ميكرد و تأسف و حسرت ميخورد و هر گاه با وي خلوت ميكردم، از من تقاضا ميكرد تا قضيه را تعريف كنم و با تأسف ميگفت: )انا لله و انا اليه راجعون(. [29]
مشهد الرضا در كلام اهل سنت
ذهبي در مواضع متعدد از تأليفات خود دربارهي مشهد الرضا چنين اظهار نظر ميكند: «و لعلي بن موسي مشهدٌ بطوس يقصدونه بالزياره»[30]، «و له مشهدٌٍ كبير بطوس يزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزياره»[32].
ابن عماد حنبلي دمشقي نيز ميگويد: «و له مشهدٌ كبير بطوس يزار». [33]
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (عليه السلام) نيز جالب و شگفتانگيز است؛ مانند بسيار زيارت كردن قبر امام رضااز سوي ابن حبان بستي (354ق) و ابو علي ثقفي (328ق) و تواضع و تضرعات بسيار ابوبكر بن خُزيمه (311ق) كه موجب شگفتي شاگردان وي شده بود.
1. ابوبكر بن خزيمه (311ق) و ابو علي ثقفي (328ق): حاكم نيشابوري ميگويد:
«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسين بن عيسي يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابي بكر بن خزيمه و عديله ابو علي