ولايتعهدي امام در خراسان
حضرت رضا (عليه السلام) پس از عبور از نيشابور و چند آبادي ديگر، بالاخره وارد مرو پايتخت مأمون شده و مورد استقبال و تكريم او قرار مي‌گيرد. حالا ديگر مأمون خود را به اهدافش نزديك‌تر احساس مي‌كرد و مي‌خواست نقشه‌هايش را عملي كند.
او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومتش شده بود، از ميان بردارد و براي محكم كردن پايه‌هاي قدرتش، محيط را امن و آرام كند. مأمون با مشورت وزير خود، فضل بن سهل، تصميم گرفت تا دست به نيرنگي سياسي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد كند و خودش از خلافت به نفع امام كناره‌گيري كند. چون حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست. يا امام مي‌پذيرفت و يا نمي‌پذيرفت و در هر دو حال براي مأمون و خلافت عباسيان پيروزي بود.
اگر مي‌پذيرفت، بنابر شرطي كه مأمون قرار داده بود، خودش ولايت عهدي امام را برعهده مي‌گرفت و همين مطلب باعث مي‌شد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقه‌هاي مسلمانان، مشروعيت پيدا كند. مخصوصاً كه براي مأمون آسان بود كه در مقام ولايتعهدي، ـ بدون اينكه كسي مطلع شود ـ امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او برسد.
و اگر امام خلافت را نمي‌پذيرفت، ايشان را به اجبار وليعهد خود مي‌كرد كه در اين صورت باز هم خلافت و حكومت او در ميان مردم و شيعيان توجيه مي‌شد و ديگر اعتراضات و شورشهايي كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسيان انجام مي‌گرفت، دليل و توجيه خود را از دست مي‌داد. از طرفي او مي‌توانست امام را نزد خود ساكن نگه دارد و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد تا هر حركتي از سوي امام و شيعيانش را سركوب كند.
همچنين او گمان مي‌كرد كه از طرف ديگر، شيعيان و پيروان امام، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جايگاه خود را در ميان دوستدارانش از دست مي‌دهد.
به همين خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (عليه السلام)، در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علي هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي بن موسي الرضا (عليه السلام) نديدم.» و خلافت را به امام رضا (عليه السلام) پيشنهاد داد. امام رضا (عليه السلام) رو به مأمون كرده و گفت: «اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده، جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي.»
مأمون برخواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم كرد.»
وقتي مأمون مأيوس شد گفت: «پس ولايت‌عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد.»
اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و ايشان قبول نمي‌كرد و مي‌گفت: «از پدرانم شنيدم، من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون الرشيد دفن خواهم شد.»
اما مأمون بر اين امر پافشاري كرد تا آنجا كه مخفيانه و در مجلس خصوصي امام را تهديد به مرگ كرد و امام رضا (عليه السلام) فرمود: «اينك كه مجبورم، قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با اين شرط راضي شد.
امام رضا (عليه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند كرده و فرمود: خداوندا! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار كردند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن، همان‌گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا، عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را بر پا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي.»
به هر حال، مقام ولايتعهدي به طور رسمي در ماه رمضان سال 201 هجري قمري اعلام شد و مأمون آن را به تمامي آفاق كشور اطلاع داد و به نام نامي حضرت رضا (عليه السلام) سكه زد و دخترش «ام حبيب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباس‌ها و پرچم‌هاي سياه را كه شعار عباسيان بود، مبدل به سبز كرد. گرچه اين قضيه تا حدودي اندوه علويان و شيعيان را تسكين داد، اما خشم عباسيان را برانگيخت و بغداد، مركز تجمع آنان را متشنج كرد.
در مورد پذيرفتن ولايت‌عهدي از طرف امام، توجه به اين مسأله خيلي مهم است كه لازم بود امام رضا (عليه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حكومت تزويري مأمون بايستد و سياست‌هاي فرهنگي او را در هم شكند. مأمون شخصي بود مثل پدرش هارون، كشور اسلامي آن روز را عرصه تاخت و تاز انديشه‌هاي كفرآلود كرده بود و به شدت فرهنگ بيگانه را ترويج مي‌كرد. آن‌قدر كه شبهات الحادي و افكار كفرآميز بر سر زبان‌ها افتاده بود. انگيزه مأمون از اينكار اين بود كه در ميان مسلمانان آموزش علوم بشري و عقلي، شايع و رايج شود تا شايد از اين طريق خاندان اهل بيت (عليهم السلام) كمتر مورد توجه قرار گيرند. همچنين كمبودهاي علمي عباسيان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهايتاً اركان حكومت عباسيان بيش از پيش تقويت شود.
اما همان‌طور كه مي‌دانيم امام رضا (عليه السلام) با سياست مرموز آن در افتاد و از طريق گفتگو و مناظره با متفكران فلسفي و متكلمان درباري، از حقايق دين محافظت كرده و حقانيت خاندان خود را بر همه آشكار كرد.
اباصلت هروي مي‌گويد: مأمون ولايتعهدي را به حضرت رضا (عليه السلام) واگذاشت تا اينكه مردم بگويند: آن حضرت به دنيا روي كرده است و بدين ترتيب آن حضرت از ديد مردم بر افتد، ولي چون اين كار سبب ازدياد وجاهت و منزلت امام شد، متكلمان را از شهرها فراخواند تا بلكه يكي از آنان، امام را مغلوب كند. اما در واقع اين دانشمندان ديگر از يهود، نصاري، مجوس، صائبين، براهمه، ملحدان و ماديان و حتي برخي از فرقه‌هاي مسلمانان بودند كه مغلوب مي‌شدند و اقرار مي‌كردند: سوگند به خدا كه او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون كه عرصه را بر خود تنگ مي‌ديد و بروز نارضايتي و تشنج را در ميان عباسيان بغداد حس مي‌كرد، تصميم گرفت كه پايتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون براي اينكه در پيش عباسيان و اميران عرب خودش را محبوب كند، «فضل بن سهل» ـ وزير ايراني خود ـ را در شهر سرخس كشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد كه امام رضا (عليه السلام) را نيز از پاي در آورد. به همين خاطر مجلسي ترتيب داد و در آن مجلس امام را با زهري كشنده مسموم كرد.
دوستداران امام پيكر ايشان را، به روستاي سناباد (مشهد فعلي) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشيد به خاك سپردند. مشهور است كه امام رضا (عليه السلام) در سال 203 هجري قمري، در آخرين روز ماه صفر شهادت يافت.
امام جواد (عليه السلام) در مورد زيارت آرامگاه غريب پدرشان فرموده است:
«ضمنت لمن زار قبر ابي بطوس عارفاً بحقه الجنه علي ا... عزوجل»
ضمانت مي‌كنم بهشت را براي كسي كه پدرم را در طوس زيارت كند، در حالي كه به حق او عارف و آگاه باشد.

عهدنامه ولايتعهدي
از آن جا كه عهدنامه ولايتعهدي از جمله اسناد تاريخي و گوياي يكي از مهمترين وقايع و حوادث تاريخ اسلام است، در منابع گوناگون ياد شده است. «اربلي» در كتاب «كشف الغمة» نسخه كامل آن را آورده است. و چنين مي‌نمايد كه اغلب مدارك به همين منبع استناد جسته‌اند.
از ويژگيهاي اين نسخه اين است كه نامبرده در كتاب خود متن را از نسخه اصلي كه دستخط شخص مأمون بوده، استنساخ كرده است.
پس از اربلي نيز فضل بن يحيي بن علي بن مظفر طيبي كه از جمله كاتبان و مصححان كتاب «كشف الغمة» است، نسخه كتاب را با نسخه اصلي آن تطبيق داده و بر آن صحه گذارده و اگر كلماتي از متن فرو افتاده، بر نسخه «كشف الغمة» افزوده است.
از مدارك گوناگون به دست مي‌آيد كه متن عهدنامه تا اوايل قرن نهم موجود بوده و در خزانه آستان قدس رضوي نگهداري مي‌شده است. اديب مشهور سعدالدين تفتازاني (م 792 ه‍ . ق) كه يك قرن پس از اربلي وفات يافته و زمان فتنه تيمور را نيز درك كرده است بر اين مطلب اشاره دارد.
متن عهدنامه به گواهي و امضاي افرادي چون: يحيي بن اكثم، عبدالله بن طاهر، حمادبن نعمان، فضل بن سهل و برخي ديگر از رجال سياسي و مشهور آن دوران رسيده است. علي بن عيسي اربلي گويد: در سال 670 ه‍ . ق يكي از خادمان آستان قدس رضوي از مشهد به واسط آمد و عهدنامه‌اي را كه دستخط شخص مأمون بود همراه داشت. در ميان سطور و پشت عهدنامه نيز آثاري از دستخط مبارك حضرت رضا(ع) ديده مي‌شد. مواضع قلم حضرت را بوسه زدم و در بوستان سخنان حضرتش به سير پرداختم. دست يافتن به اين نامه را از نعمتهاي الهي به شمار آورده و آن را حرف به حرف نقل كردم.

بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشته به وسيله عبدالله بن هارون، اميرمؤمنان، براي علي بن موسي ـ ولي عهدش ـ به رشته تحرير در آمده است.
خداوند اسلام را به عنوان دين برگزيد و براي تبليغ آن، پيامبراني را مبعوث كرد تا خلق را به سوي وي راهنمايي و هدايت كنند. نخستين رسولان به آمدن پيامبران ديگر بشارت داده‌اند و پيامبراني كه در اعصار بعد مبعوث شدند، رسولان قبل از خود را مورد تأييد قرار دادند. تا اين كه پيامبر خاتم، محمد مصطفي مبعوث گشت، در شرايطي كه از ديرباز پيامبري براي مردم نيامده بود و دانش رو به تباهي داشت... خداوند با بعثت پيامبر اكرم، خط رسالت را پايان بخشيد و او را گواه بر انبياي پيشين قرار داد.
قرآن را كه از هيچ سو باطل بدان راه ندارد، بر پيامبر فرو فرستاد؛ كتابي كه در آن حلال و حرام، وعده و وعيد و امر و نهي وجود دارد تا حجت كامل الهي بر خلق باشد. و در پرتو آن، مردمان با آگاهي راه هلاك يا حيات راستين در پيش گيرند.
رسول اكرم، رسالت الهي خويش را ايفا كرد و مردم را به راه خداوند فرا خواند تا اين كه به جانب پروردگار فرا خوانده شد و به جايگاه ارزشمندي كه خداوند برايش تدارك ديده بود، منتقل گرديد.
هنگامي كه نبوت پايان يافت و وحي و رسالت به محمد ختم گرديد، خداوند پايداري دين و سامان امر مسلمانان را به خلافت وانهاد و پيروي از خلفا را لازم ساخت تا در پرتو آن، جامعه اسلامي عزت يابد و به حقوق الهي قيام كند و واجبات و حدود شريعت و سنتها به اجرا در آيد و دشمنان دين و امت با جهاد، عقب رانده شوند.
اكنون بر خلفا و جانشينان رسول است كه در ايفاي مسؤوليت و نگاهباني از دين الهي و بندگان خدا، مطيع فرامين الهي باشند.
از سوي ديگر، بر مسلمانان است كه از خلفا اطاعت كنند و آنان را در به پاداشتن حق الهي و عدل و امنيت راهها و جانها و ايجاد الفت ميان مردم، ياري دهند؛ چه اين كه اگر از فرمانروايان اطاعت نكنند، رشته وحدت مسلمانان درهم ريزد و به اختلاف گرايند و دين مغلوب گردد و دشمنان غالب آيند! و اين مايه زيان دنيوي و اخروي آنان است.
پس حق اين است كه حاكمان كه امانتداران خدا بر خلقند، در جهت رضاي الهي و طاعت او تلاش و ايثار كرده، به عدالت حكم كنند، زيرا خداوند به داوود فرموده است: «اي داوود! ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس ميان مردمان به حق حكم كن و از هواي خويش پيروي مكن، زيرا پيروي از هوي باعث انحراف از مسير خداست. آنان كه از راه خدا گمراه شوند، كيفري دردناك و سخت خواهند داشت؛ چه اين كه روز حساب را از ياد برده‌اند.»
خداوند در آيه‌اي ديگر نيز فرموده است: «سوگند به پروردگارت! همه انسانها از آنچه انجام داده‌اند، مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.»
از عمربن خطاب براي ما چنين نقل شده است كه وي مي‌گفت: اگر گوساله‌اي در كنار فرات بميرد و ضايع شود، مورد بازخواست الهي خواهم بود.
به خدا سوگند! اگر آدمي در مسائل شخصي خود و در آنچه تنها به او و خداوند باز مي‌گردد بازخواست مي‌شود و در برابر پاداش يا جزاي عظيم قرار مي‌گيرد! پس چگونه خواهد بود وضع كسي كه مسؤوليت امت را برعهده دارد و بايد حقوق يك جامعه را رعايت كند؟
هان! تنها به خدا بايد تكيه داشت و پناه از او خواست...
بيناترين مردم درباره خويش و خيرخواه‌ترين مردم در امر دين و بندگان خدا كسي است كه به كتاب الهي و سنت پيامبر همواره عمل كند و درباره خدايي كه خلافت را به او وانهاده و امامت مسلمانان را به او تفويض كرده، بينديشد، الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنيت آنان باشد...
خداوند، باقيماندن بر پيمان و بيعت با خليفه را از تماميت امر اسلام قرار داده و مايه كمال و عزت دين و صلاح مسلمانان شمرده است.
خداوند به خلفاي خويش الهام كرده است كه براي بعد از خود، افرادي را برگزينند كه نعمتها گرامي داشته شود و سلامت جامعه تضمين گردد.
در پرتو اين گزينش صحيح، مكر و حيله تفرقه‌افكنان و دشمنان، نافرجام مي‌ماند.
آري! اميرالمؤمنين ـ مأمون ـ از آن زمان كه بار خلافت بر دوش او نهاده شده همواره تلخي و سنگيني آن را آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمتها را بر خود هموار كرده، بيخوابيها كشيده و هميشه به عزت دين و نابودي مشركان و صلاح مردم و گسترش عدل و بر پاداشتن قرآن و سنت انديشيده است.
اين مسؤوليت‌پذيري سبب شد تا شانه از زير بار مسؤوليتها خالي نكند، چه اين كه مي‌داند بايد در برابر خدا پاسخگو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار، خيرخواه دين و بندگان خدا شناخته شود و وليعهدي برگزيده باشد كه شايسته‌ترين مردم در تقوا و دين و علم و سرآمد مردم در اجراي احكام الهي باشد.
آري ـ مأمون ـ در اين مسأله مهم با خدا مناجاتها داشته و از او طلب خير كرده و شب و روز از پروردگار خواسته است تا آنچه مورد رضاي اوست به وي الهام شود.
خليفه در پي اين راز و نيازها به تحقيقش در ميان عباسيان و علويان پرداخت و به اين جست و جو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامي دودمان را آزمود و از آن ميان تنها «علي بن موسي بن جعفربن محمدبن علي بن الحسين بن علي بن ابي‌طالب» را شايسته‌ترين يافت و او را براي تصدي اين مسؤوليت برگزيد. چه اين كه فضل و شرافت، علم، ورع، زهد، دوري از دنيا و مردم‌داري او را مشاهده كرد و همگان را بر عظمت و بزرگي او متفق يافت. اين جا بود كه پيمان ولايتعهدي و خلافت بعد از خود را براي او منعقد ساخت، در حالي كه به خيرخواهي خداوند تكيه داشت، زيرا خدا مي‌داند كه خليفه از روي ايثار و خدمت به دين و ملاحظه اسلام و مسلمانان و به آرزوي سلامت و پايداري حق و نجات در قيامت، اين گام را برداشته است.
اين‌گونه بود كه اميرالمؤمنين ـ يعني من كه مأمون هستم ـ فرزندان، خاندان، نزديكان، سرداران لشكر و كارگزارانش را فرا خواند و آنان شتابان و خرسند بيعت كردند و مي‌دانستند كه اين اقدام اميرالمؤمنين ـ مأمون ـ اقدامي است ايثارگرانه، چه اين كه طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان، نزديكان و خويشانش ترجيح داده است و او را «رضا» ناميد، چه اين كه مورد پسند اميرمؤمنان بود.
هان! اي خاندان اميرالمؤمنين ـ مأمون ـ و اي همه فرماندهان، سپاهيان و مسلمانان كه در مدينه هستيد، با اميرالمؤمنين ـ مأمون ـ و با علي بن موسي بيعت كنيد. دستهاتان را براي اين بيعت پيش داريد و با آغوش گشاده از آن استقبال كنيد و بدانيد كه اميرالمؤمنين در اين امر، طاعت خدا را برگزيده و به مصلحت شما گام برداشته است.
خدا را شاكر باشيد كه اين انديشه و فكر را به اميرالمؤمنين الهام كرده است... به سوي فرمانبري از خدا و اميرالمؤمنين شتاب كنيد، كه اگر چنين كنيد، امنيت خواهيد يافت و از بركات آن بهره‌مند خواهيد شد.
اين عهدنامه را ـ مأمون ـ به دست خود در تاريخ دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 ه‍ . ق به رشته تحرير در آورد.

نوشته منسوب به امام
آنچه تاكنون آورديم، دستخط مأمون و يا املاي وي در زمينه ولايتعهدي بود.
در منابع تاريخي ياد شده است كه مأمون از امام رضا(ع) خواست تا حضرت نيز در تأييد عهدنامه و پذيرش ولايتعهدي چند سطري بنويسد و امام پذيرفت و در پشت صفحه چنين مرقوم داشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس خداي را كه آنچه بخواهد، انجام دهد و كسي را ياراي چون و چرا در كار او نيست. نگاه خيانت را ـ هر چند گذرا و سريع باشد ـ مي‌داند و بر اسرار نهفته سينه‌ها آگاه است.
درود بر پيامبر خدا ـ محمد ـ خاتم انبيا و بر خاندان پاكش باد.
آنچه در ذيل مي‌آيد، سخنان من ـ علي بن موسي ـ است.
فرمانرواي مؤمنان ـ كه خداوند به صداقت و پايداري بر حق ياريش دهد و براي حركت در راه رشد و رستگاري موفقش بدارد ـ حق ما را كه ديگران نشاختند، به رسميت شناخت، رشته‌هاي خويشاوندي را (كه ميان علويان و عباسيان) گسسته شده بود، به هم پيوست و جانهاي بيمناك (از ستم خلفاي پيشين) را آسودگي بخشيد، بلكه بدانها حيات بخشيد و نيازمندان را بي‌نياز ساخت و در اين كارها جوينده رضاي پروردگار جهانيان بوده و جز از او پاداش نمي‌خواست. بزودي خداوند جزاي شاكران را خواهد داد و اجر نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.
فرمانرواي مؤمنان ـ مأمون ـ ولايتعهدي خويش و فرمانروايي بزرگ را براي من قرار داده است ـ البته اگر پس از او زنده باشم.
از اين پس، هركس گره‌اي را كه خداوند به محكم بستن آن فرمان داده، بگشايد و رشته‌اي را كه خداوند استحكام آن را مي‌پسندد، بگسلد، حريم الهي را حرمت ننهاده و حرام خدا را حلال شمرده است؛ اگر با اين كار بخواهد بر امام عيب گيرد و حريم اسلام پاره كند.
پيشينيان نيز همين شيوه را پيشه ساخته، بر لغزشها صبر كردند و بر ناگواريها خرده نگرفتند تا دين به پراكندگي نينجامد و رشته وحدت مسلمانان، گسسته نشود، چه اين كه دوران جاهليت نزديك بود و فرصت طلبان، درصدد يافتن فرصت، براي آشوبگري بودند.
من، خدا را بر خويش گواه گرفته‌ام كه اگر زمامداري مسلمانان و خلافت را برعهده من نهاد، با همه مردم به طور كلي و با بني‌عباس بويژه، براساس فرمان خدا و رسول رفتار كنم. خوني بي‌گناه نريزم، ناموس و مال كسي را مباح نشمارم، جز به اجازت قانون الهي.
خدا را گواه گرفته‌ام كه نهايت توانم را در انتخاب افراد لايق به كار گيرم. اين، پيماني است كه با خدا بسته‌ام؛ پيماني مؤكد كه مورد سؤال الهي خواهد بود، چنان كه خدا فرموده است: «به عهد وفا كنيد، زيرا عهد مورد سؤال واقع مي‌شود.»
اگر روش ديگري در پيش گيرم يا ـ برخلاف عهد خويش ـ تغييري پديد آورم، سزاوار سرزنش و كيفر خواهم بود.
به خدا پناه مي‌برم از خشم الهي، و مشتاقانه به سوي او نظر دارم تا در مسير اطاعت خود، ياريم دهد و راه معصيت بر من ببندد و عافيت را به من و همه مسلمانان ارزاني دارد.
اما «جامعه» و «جعز» برخلاف اين دلالت دارند و نمي‌توانم كه سرانجام من و شما چيست!
«حكم تنها از آن خداست، حق را داستان مي‌كند و حق و باطل را به بهترين گونه متمايز مي‌سازد» با اين وصف ـ كه مي‌دانم فرصت زمامداري و خلافت نخواهم يافت ـ دستور فرمانرواي مؤمنان ـ مأمون ـ را امتثال كرده و خشنودي او را برگزيدم، خداوند من و او را نگهدارد.
خداي را بر اين مطلب گواه مي‌گيرم، چه اين كه گواهي او كافي است.

تحليلي بر عهدنامه ولايتعهدي
ثبت تفصيلي عهدنامه ولايتعهدي، در اين مجموعه از آن رو اهميت دارد كه برخي از حقايق تاريخي را آنچنان كه از مضمون آن قابل نتيجه‌گيري است، از مضامين ديگر با اين صراحت نمي‌توان استفاده كرد.
در آن بخش از عهدنامه كه اظهارات شخص مأمون و دستنوشته يا املاي وي است، نكات ظريفي نهفته است كه فهرست‌گونه بدانها اشاره مي‌كنيم.
1ـ تأكيد مأمون بر «اميرالمؤمنين» بودن خود و تلاش براي تثبيت اين عنوان در ذهن همه مخاطبان.
2ـ دريافت بيعت از مردم براي فرمانروايي خويش، به بهانه دريافت بيعت براي ولايتعهدي علي بن موسي(ع)، زيرا مي‌نويسد مردم بايد نخست با اميرالمؤمنين ـ مأمون ـ بيعت كنند و سپس با امام رضا! اين امر هر چند طبيعي مي‌نمايد، زيرا تا خلافتي نباشد، ولايتعهدي معنا ندارد، ولي مأمون اگر مي‌خواست از توده مردم فقط براي خود بيعت بگيرد، ممكن بود حتي با اعمال زور و خشونت و تهديد و تطميع، باز هم موفقيت كامل را به دست نياورد، ولي با مطرح ساختن ولايتعهدي حضرت رضا(ع) و موضوع بيعت، به اين مهم دست يافت.
3ـ او خلافت را در ادامه رسالت پيامبر مايه كمال دين معرفي مي‌كند و به نظر اهل بيت(ع) است كه آنان امامت را مايه كمال دين و استمرار رسالت مي‌دانسته‌اند و نه خلافت هر انسان قدرت‌طلب و فاسدي را كه به عنوان خليفه بر مسلمانان سلطه يابد. مأمون در اين بيان هم تحريفي را صورت داده است و خلافت و سلطنت را جايگزين امامت و رهبري الهي قرار داده است و هم به فرمانروايي خود، تقدس بخشيده است!
4ـ در عهدنامه، خليفه، انساني مؤمن و مطيع پروردگار و دلسوزتر از همگان براي اسلام و مسلمانان معرفي شده است كه خلافت به عنوان موهبتي الهي برعهده اوست.
5ـ طرح اطاعت خليفه از خدا مقدمه‌اي است، براي اطاعت مردم از خليفه و گردن نهادن به فرمانهاي او.
6ـ مأمون سعي دارد تا تمام حركات و تصميم‌گيري‌هاي خود را مبتني بر شريعت و مصالح مسلمانان و مسؤوليت ديني و الهي بشناساند و از اين رو به آيات قرآن استناد مي‌كند.
7ـ استناد مأمون به سخن عمربن خطاب، از يك سو دلبستگي پنهان او به خلفاي پيشين و از سوي ديگر سعي وي در كاستن تعارضهاي مذهبي و همراه ساختن مجموعه اهل سنت، با حكومت خويش را مي‌نماياند.
8ـ مأمون حتي ولايتعهدي و انتخاب وليعهد را كاري الهي و مايه كمال و عزت دين مي‌شمارد، با اين كه خلفاي صدر اسلام ـ به جز علي بن ابي طالب ـ حقانيت خلافتشان را از اين ناحيه مي‌دانستند كه پيامبر براي پس از خود فرد خاصي را انتخاب نكرده و فكري براي آينده خلافت ننموده! و بدين گونه راه خلافت براي ايشان هموار شده بود!
9ـ مأمون، بر دوش كشيدن بار خلافت را مايه رنج و محنت خود مي‌داند و چنين مي‌نماياند كه اگر نبود مسؤوليت در برابر خدا، اين بار را بر دوش نمي‌كشيد!
10ـ او امام رضا(ع) را به عنوان شايسته‌ترين، عالمترين، زاهدترين، باتقواترين و... شخص براي ولايتعهدي بر مي‌گزيند و به اين صفات تصريح دارد تا غيرمستقيم خود را نيز داراي اين صفات معرفي كند.
11ـ مأمون در تفويض ولايتعهدي به امام واژه «ايثار» را به كار برده و آن را تكرار نيز كرده است. در كاربرد اين واژه نوعي امتنان و منت‌گذاري بر امام و علويان مشهود است و چنان كه بعداً در تحليل نوشته امام شاهد خواهيم بود، اين حركت مأمون انحراف عميق عقيدتي و متضاد با بينش اماميه است كه حكومت را در اساس، حق امام مي‌داند و ديگران را غاصب مي‌شناسد.
علاوه بر اينها، نكته‌هاي ديگري نيز در عهدنامه مأمون قابل تأمل و داراي پيام منفي است كه نياز به دقت فزونتر دارد، از جمله تكيه وي بر الهام و تكرار آن در موارد مختلف نامه، كه خود مي‌تواند واژه‌اي وهم‌آلود باشد؛ از جهتي بشري و عادي تلقي شود و از جهتي فوق بشري و دريافتي خاص تفسير شود!

حاشيه‌نويسي امام بر عهدنامه
چنان كه ياد شد، مأمون از امام خواست تا در تأييد محتواي عهدنامه، چند سطري بنگارد و امام ـ آن‌گونه كه در نقلهاي تاريخي و روايي ثبت شده ـ مطالبي را مرقوم داشت كه در كمال تقيه و ناگزيري از وفاق با پيشنهاد تحميلي مأمون، مجالهاي فراواني براي تأمل و دقت و دريافت شرايط و نظر امام دارد.
شايد ظاهر نوشته امام، عاميان را به پذيرش ولايتعهدي و قبول جايگاه مأمون متقاعد سازد، ولي اهل دقت و درايت با تأمل در تعابير و حتي دعاها و توصيفهاي امام، نظرگاههاي واقعي امام و منظور و هدف وي را به روشني در مي‌يابند.
برخي از آن نكته‌ها عبارتند از:
1ـ خطبه آغازين نوشته امام و تعبيرهاي به كار رفته در آن، حكايت از نوعي تهديد و نگراني و بي‌اعتمادي دارد.
در اين خطبه كوتاه سه تعبير به هم گره خورده و يك پيام را تشكيل داده است:
الف ـ خداوند هر چه را بخواهد، انجام مي‌دهد.
ب ـ كسي نمي‌تواند قضا و حكم الهي را با چون و چرا و دسيسه و تزوير و... تغيير دهد.
ج ـ خداوند نگاهها و نظرهاي خائنانه را هر چند سريع و گذرا و پنهان از چشم و درك آدميان باشد مي‌تواند، چنان كه اسرار نهفته را مي‌شناسد.
آن‌گونه كه از ادامه نوشته مي‌توان دريافت، امام اصرار مأمون را خالصانه و از سر اسلام‌خواهي و عدل نمي‌داند، بلكه معتقد است در پس اين اصرار، سري خائنانه نهفته است كه خدا مي‌داند و امام آن را استشمام مي‌كند. ممكن است مأمون با نظري خائنانه به ميدان آمده باشد، ولي از مشيت الهي غافل است و توجه ندارد كه خاموش ساختن نور الهي با ترفندي سياسي ميسر نيست.
2ـ امام در پاسخ مأمون كه رسالت پيامبر را به خلافت سلاطين پيوند زده و جايگاهي براي عترت طاهره نشناخته است، پس از درود بر رسول اكرم(ص)، خاندان وي را مطرح ساخته و از ايشان با دو وصف «طيبين» و «طاهرين» ياد كرده است كه اين وصفها در تأملات كلامي و اعتقادي، نقش ويژه‌اي را داراست. به هر حال، امام موضوع خلافت را به هيچ نمي‌گيرد و مقدمه‌چيني طولاني مأمون را، با سكوت بلكه با ياد كرد «اهل بيت(ع)» به جاي خلفا، مورد انكار قرار مي‌دهد.
3ـ امام هر چند تعبير «اميرالمؤمنين» را درباره مأمون به كار برده است، ولي بايد توجه كرد كه اين تعبير، در آن عصر، تعبيري رايج بوده است و اگر معناي لغوي آن در نظر گرفته شود، بيان يك واقعيت است و نه بيان يك ارزش، زيرا مأمون به هر حال، چه به حق و چه به ناحق، بر جامعه اسلامي فرمان مي‌راند.
عنوان «اميرالمؤمنين» هرگاه نظر به جنبه ارزشي داشته باشد، در نگاه شيعه، تنها زيبنده علي بن ابي‌طالب(ع) است كه امامت و حكومتي به حق و الهي را برعهده داشت، اما امام در اين نوشته، صرفاً از آن رو، به كار برده است كه در فرهنگ عمومي آن عصر به كار مي‌رفته است؛ چنان كه امروز در فرهنگ بين‌المللي، به رئيس جمهور يك كشور، رئيس جمهور مي‌گويند، هر چند با كودتاي نظامي و با ديكتاتوري و به رغم مخالفت با مردم روي كار آمده باشد.
4ـ امام دو جمله درباره مأمون دارد كه در ظاهر دعاست، ولي از بي‌اعتمادي امام به صداقت و ارزشخواهي مأمون حكايت دارد.
در تعبير «عضده الله بالسداد» واژه «سداد» يا به معناي صداقت و درستي است و يا به معناي پايداري و پايبندي است. به هر يك از اين دو معنا كه باشد، تعريضي به مأمون دارد؛ چنان كه تعبير «وفقه للرشاد» نگراني امام را از صلاح‌جويي مأمون مي‌فهماند.
بلي، ممكن است اين تعابير به گونه ديگري هم تفسير شود، ولي وقتي سراسر نوشته امام و مجموعه زندگي سياسي آن حضرت و بينش ائمه(ع) درباره خلافت خلفا و رفتار عباسيان و به ويژه هارون با موسي بن جعفر مورد توجه قرار گيرد، به طور يقين مي‌توان نتيجه گرفت كه نه تنها علي بن موسي(ع) بلكه يك فرد عادي نمي‌توانست به حكومت مأمون اميدوار باشد و براي او دعاي خالصانه كند.
5ـ امام در جمله كوتاه «عرف من حقنا ما جهله غيره» سخن از حق اهل بيت(ع) دارد؛ حقي كه هيچ يك از خلفا آن را به جا نياورده است، حقي كه مأمون در سراسر نوشته طولانيش يادي از آن نكرده است و با طرح خلافت، سعي در پوشاندن آن دارد. حقي كه اگر اثبات شود، خلافت مأمون و همه عباسيان، غاصبانه و ظالمانه خواهد بود.
مأمون سعي دارد، واگذاري ولايتعهدي را ايثاري از جانب خود بنماياند و امام با اين بيان، اعلام مي‌دارد كه حكومت، حق ديرينه ما بوده است كه تو اكنون مي‌خواهي آن را ـ ظاهراً ـ بشناسي!
6ـ شكوه و دادخواهي امام از ظلمي كه به اهل بيت پيامبر(ع) در دوره خلافت خلفا شده است؛ خلفايي كه به نام رسول الله(ص) بر كرسي فرمانروايي تكيه زدند و به فرزندان رسول خدا، سخت‌ترين شرايط زندگي را تحميل كردند.
7ـ امام پيمان‌شكنان ولايتعهدي را حرمت‌شكنان حريم الهي معرفي مي‌كند، در حالي كه مي‌داند نخستين كسي كه اين عهد را بشكند، شخص مأمون است.
8ـ تصريح امام به عمر كوتاه خود و يقين به فرصت نيافتن براي استفاده از ولايتعهدي، مي‌فهماند كه آن حضرت با انگيزه شخصي ولايتعهدي را نپذيرفته و تنها عامل پذيرش، اصرار مأمون بوده است.
در اين پيشگويي، جلوه‌هايي از علم برتر امام نيز پيداست و با اين حال، حكايت از رخدادي دارد كه در آن، مورد ستم واقع مي‌شود و خداوند بايد در آن واقعه، داوري كند و حق و باطل را جدا سازد.
9ـ امام مي‌داند كه پذيرش ولايتعهدي و تسليم در برابر اصرار مأمون، براي برخي از شيعيان و آشنايان با مكتب اهل بيت(ع) سؤال‌انگيز خواهد بود، از اين رو با جمله «بذلك جري السالف» به ايشان يادآوري كرده است كه پذيرش ولايتعهدي، بازگشت از اصول اعتقادي مكتب امامان نيست، بلكه مسالمت با خلفا در حد امكان، شيوه امامان پيشين نيز بوده است، چه اين كه اين مسالمت از سر ناگزيري و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، در دوره امامت علي بن ابي‌طالب(ع) و حسن بن علي(ع) و حسين بن علي(ع) ـ در مدت حكومت معاويه ـ و... همواره بوده است.
10ـ نفي تلويحي ولايت مأمون و رد منت‌گذاري او، از جمله پيامهاي نهفته در نوشته امام است، زيرا مأمون تفويض ولايتعهدي را ايثار خود مي‌داند، ولي امام مي‌فرمايد: «اگر خداوند اداره امور مسلمانان را به من وانهاد...» و يا در جاي ديگر مي‌فرمايد: «من در برابر خداوند مسؤول خواهم بود.» اين‌گونه اشارات امام و انتساب موضوع به خداوند، در جهت بي‌رنگ ساختن نقش مأمون و به هيچ گرفتن ادعاهاي اوست.
11ـ در متن گذراي امام، به برخي اصول ارزشي حكومت نيز نگاهي كوتاه شده است كه آنها نيز فاقد تعريضي به مأمون و ساير خلفا نيست. امام مي‌فرمايد:
الف ـ اگر روزي حكومت را در اختيار گيرم حق و عدل را نسبت به همگان و عباسيان ـ علي رغم همه بدرفتاريها كه با آل علي(ع) داشته‌اند ـ اجرا خواهم كرد ـ هر چند خلفاي اموي و عباسي به هنگام حكومت و اقتدار فقط به خويشان خود رسيدند و اهل بيت(ع) را آزار و شكنجه دادند.
ب ـ بيرون از قوانين الهي، هيچ خوني را نخواهم ريخت و جلوي هتك نواميس و تجاوز به اموال ديگران را خواهم گرفت ـ در حالي كه در بسياري از خلافتها جان و مال و ناموس مسلمانان حفظ نشده است و همه چيز قرباني اقتدار و دنياداري آنان شده است.
ج ـ از نيروهاي كارآمد و توانمند و لايق، در اداره امور بهره خواهم گرفت ـ چه علوي باشند و چه غير علوي، در حالي كه هر كدام از خلفاي اموي و عباسي، در به كارگيري واليان و كارگزاران، تنها به وابستگي و خويشاوندي نظر داشتند و ملاكشان لياقت و كارداني نبود.

تدبير امام در برابر دسيسه‌ها
امام علي بن موسي(ع) هر چند از روي ناگزيري و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، ولايتعهدي را پذيرفت، ولي اين به معناي تسليم و فروهشتن رسالت و وظيفه امامت نبود. بلكه آن حضرت مانند همه امامان، تقيه را وسيله براي حفظ موجوديت و دستيابي به زمينه‌هاي مساعد و نشر افكار صحيح مي‌دانست.
زندگي امام و اقدامات آن حضرت به خوبي نشان مي‌دهد كه آن گرامي هرگز در اتخاذ تدابير لازم جهت افشاگري عليه خلافت غاصبان كوتاه نيامد.
درست است كه مأمون عهدنامه مي‌نويسد، مجلس بر پا مي‌كند، از مردم بيعت مي‌گيرد، به علامت جشن همبستگي، لباس سياه عباسيان را به لباس سبز و پرچم سبز مبدل مي‌سازد، به نام امام سكه مي‌زند و در سراسر كشور منتشر مي‌سازد، ولي امام نيز برنامه‌هايي دارد كه نه تنها تحمل آنها براي مأمون دشوار است، بلكه تمام تلاشهاي او را در جهت عظمت اهل بيت(ع) و زبوني عباسيان، هدايت مي‌كند.
اگر بخواهيم نگاهي گذرا به رئوس اين تدابير داشته باشيم، بايد موارد زير را ياد كنيم.
1ـ تعاليم عمومي آن حضرت براي شيعيان و مرتبطان با اهل بيت(ع) در زمينه مسائل اعتقادي و سياسي.
2ـ تأييد شيوه زندگي سياسي و ديني امامان پيشين و استمرار آن.
3ـ خروج از مدينه، همراه با اكراه و اظهار نگراني، به همراه نداشتن خانواده، ترغيب خانواده به مرثيه‌سرايي هنگام حركت امام از مدينه به سوي مرو، وداع با مرقد پيامبر اكرم با شيوه‌اي خاص كه نارضايتي و ناگزيري امام را از پذيرش فرمان مأمون مي‌رساند.
4ـ روايت تاريخي امام در نيشابور كه مسأله امامت و رهبري اهل بيت را شرط كلمه توحيد دانسته و در آشكارترين شكل مطرح كرده است.
5ـ رد پيشنهادهاي مأمون و انكار امام از پذيرش خلافت و ولايتعهدي در طول دو ماه مذاكره و اصرار مأمون.
6ـ خبر دادن از عمر كوتاه خود و اطمينان به بهره نگرفتن از ولايتعهدي.
7ـ مشاهده نشدن آثار خشنودي در سيماي امام، پس از تحميل ولايتعهدي بر آن حضرت و اظهار غم و اندوه در موقعيتهاي مناسب.
8ـ پيش شرطهاي امام براي پذيرش ولايتعهدي، مبني بر اين كه آن حضرت در هيچ امر حكومتي نظر ندهد و در هيچ عزل و نصبي دخالت نكند.
9ـ نوع زندگي و مشي اجتماعي و ارتباطات مردمي امام در طول مسير حركت از مدينه تا مرو و پس از مسأله ولايتعهدي، و جلب نظر مردمان نسبت به مراتب علم و عمل و زهد و معنويت و اخلاق آن حضرت.
10ـ جلوه علمي امام در مناظرات و مباحثات بزرگ بين‌الاديان.
11ـ برگزاري نماز عيد، با شيوه و سنت پيامبر(ص) و تأثير عميق آن بر مردم و كارگزاران حكومت مأمون.
12ـ ارتباط با شيعيان و ارائه رهنمودهاي لازم به ايشان و افشاي چهره مأمون براي آنان.
مجموعه اين تدابير و عوامل سبب شد تا امام برخلاف پندار مأمون، بيش از پيش در ميان مردم شناخته شود و محبوب قلبها واقع شود و در فاصله‌اي نه چندان طولاني، مأمون از ترفند سياسي خود، احساس نارضايتي كند و در انديشه محدود ساختن امام و حتي از ميان بردن آن حضرت فرو رود.

برگزاري نماز عيد، به شيوه پيامبر(ص)
يكي از رخدادهاي مهم زندگي امام رضا(ع) پس از مسأله ولايتعهدي، حركت امام به سوي مصلي براي برگزار كردن نماز عيد فطر بوده است.
اهميت اين رخداد تا آن جاست كه مأمون به طور آشكار، در برابر آن عكس‌العمل نشان مي‌دهد و رازي را كه همواره در مخفي نگاهداشتن آن تلاش مي‌كرد، ناخواسته افشا مي‌كند.
دو تن از شاهدان عيني آن رخداد تاريخي ـ ياسر خادم و ريان بن صلت ـ واقعه را چنين گزارش كرده‌اند:
عيد فطر فرا رسيد. مأمون ـ به دليل بيماري يا به دليلي ديگر ـ به علي بن موسي(ع) پيام داد و از وي خواست تا نماز عيد را برگزار كند.
امام براساس آنچه قبلاً شرط نهاده بود ـ كه در مراسم حكومتي نقشي ايفا نكند و اقامه نماز عيد زير نظر حكومت صورت مي‌گرفت ـ از پذيرش اين درخواست امتناع كرد.
مأمون پيام داد، هدف از اين پيشنهاد، تثبيت ولايتعهدي است و دوست دارم مردم به اين وسيله اطمينان پيدا كنند كه به راستي ولايتعهدي را پذيرفته‌اي. علاوه بر اين، مايلم مردم به فضيلت و برتري تو آگاه شوند.
سرانجام در نتيجه پافشاري خليفه، امام پيشنهاد وي را پذيرفت، بدان شرط كه نمازي همچون جدش رسول الله(ص) اقامه كند. مأمون نيز شرط را پذيرفت و دستور داد تا نظاميان، درباريان و توده مردم، صبحگاهان نزديك خانه امام اجتماع كنند و هنگام خروج امام از منزل، حضرت را به سوي مصلي همراهي نمايند.
مردم اطراف خانه امام و در مسير اجتماع كردند، عده‌اي نيز در پشت بام منازل خود منتظر ديدن حضرت با آن سيره نبوي و هيبت علوي بودند.
امام از منزل بيرون آمدند، در حالي كه خود را خوشبو ساخته، ردايي بر دوش انداخته، عمامه‌اي از كتان بر سر، عصايي به دست و با پاي برهنه، با گامهايي استوار، با طمأنينه و وقار راهي مصلي شدند. با تكبير حضرت، فرياد تكبير مردم در كوچه و خيابان طنين انداخت. سواره نظام‌ها به احترام امام پياده شدند و همگان كفشهاي خود را از پاي بيرون آوردند. فرياد تكبير از يك سو و گريه شوق مردم از سوي ديگر، فضايي بي‌نظير بر شهر مرو حاكم ساخت كه تا آن روز سابقه نداشت.
فضل بن سهل با ديدن آشفتگي اوضاع، خود را به خليفه رساند و مأمون را از شرايط موجود و نتايج احتمالي آن آگاه ساخت و يادآور شد كه اگر امام با همين وضع به اقامه نماز بپردازد، چنان تأثيري بر مردم خواهد گذاشت كه جايگاه خليفه در نظر مردم بي‌ارج شده، همه دلها به علي بن موسي(ع) متوجه مي‌شود.
مأمون بدون درنگ دستور داد تا حضرت را از نيمه راه بازگردانند و چنين كردند.
در بازگشت به منزل، امام با اندوه بسيار مي‌فرمود: «اللهم ان كان فرجي بالموت فعجل لي الساعه»
بار خدايا اگر گشايش من از وضعيت كنوني‌ام به مرگ من است، هم اينك در آن تعجيل فرما.

مأمون، در گرداب دسيسه‌هاي خويش
حركتهاي سياسي مأمون، در آغاز همراه شادكامي و مايه رضايت خاطر وي بود، ولي چنان كه امام به او هشدار داده بود «خوشحال مباش، زيرا اين امر دوام نخواهد داشت»، ديري نگذشت كه سياستهاي زيركانه او، به نتايجي جز آنچه او مي‌خواست منتهي شد، تا آن جا كه خود را در دامهايي كه براي علي بن موسي گسترده بود، گرفتار ديد.
امام در همه محافل علمي، حرف نهايي و سخن قاطع را مي‌زد و عالمان به دانش ژرف و شگفت او پي برده بودند.
مردمان با مشاهده مراتب معنوي و اخلاقي آن حضرت، هر روز گرايش بيشتري به وي پيدا مي‌كردند.
مقايسه علم، معنويت، اخلاق و فضايل امام، با شخصيت مأمون و ويژگيهاي زندگي اشرافي و سلطنتي او، در ذهن دانشمندان و گروهي از كارگزاران و توده مردم اين باور را شكل مي‌داد كه امام از هر جهت براي خلافت برتر و شايسته‌تر است.
از سوي ديگر، يكي از اهداف مهم مأمون، به ركود نشاندن نهضتهاي علوي و ايجاد همسازي ميان علويان و عباسيان و پايان دادن به بحران هميشگي در جو سياسي و فرهنگي بود كه مي‌توانست اين همسازي و آرامش، ثبات سياسي و اقتدار حكومتي را براي مأمون به ارمغان آورد، در حالي كه علويان هرگز اقدامات او را جدي تلقي نكردند و با بدبيني بدان نگريستند. علاوه بر اين، عباسيان كه در نتيجه جنگ مأمون و امين دو گروه شده بودند و با كشته شدن امين، بخشي از آنان دشمن مأمون به شمار مي‌آمدند، واگذاري ولايتعهدي به امام، مجموعه عباسيان را متزلزل ساخته و حتي هواداران مأمون را در حمايت از سياستهاي وي به ترديد واداشت.
در بغداد، مردم با تحريك عباسيان ناراضي، شورش كردند، مأمون را از خلافت به دور شمردند و با «ابراهيم بن مهدي معروف به ابن شكله» بيعت كردند. در بصره، گروهي به رهبري «اسماعيل بن جعفر» از اطاعت دستگاه سرباز زدند و بيعت نكردند.
شورشها و نارضايتي‌ها به جمع علويان و عباسيان محدود نشد و گروهها و قبايل ديگري نيز ناآرامي را آغاز كردند.
ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود نوشته است: «چون مأمون، علي بن موسي الرضا را به ولايتعهدي برگزيد و او را «رضا» موسوم كرد، عباسيان عمل او را انكار كردند و به نقض بيعت او پرداختند و با عمومي مأمون «ابراهيم بن مهدي» بيعت كردند و متعاقب آن بود كه هرج و مرج و شورشها پديد آمد و چيزي نمانده بود كه حكومت او واژگون شود.»
به هر حال، مأمون به آن همبستگي و يكپارچگي و آرامش اجتماعي و ثبات سياسي و اقتداري كه مي‌انديشيد، هرگز دست نيافت و خود را مغبون مي‌ديد.

مأمون و تغيير خط مشي سياسي
چنان كه قبلاً به تفصيل ياد شد، مأمون سعي داشت سياست تهديد، ارعاب و شكنجه و كشتار را كه پيشينيانش اصل قرار داده بودند، كنار بگذارد و از روش مسالمت و نرمش و شگردهاي سياسي در پيشبرد اهداف خود، سود جويد.
اما اكنون به جايي رسيده بود كه خود را از تجديدنظر در شيوه سياسي خود، ناگزير مي‌ديد. آشوبها و ناآراميها در گوشه و كنار و به ويژه در شهر بزرگ بغداد، مايه پريشاني مأمون شد تا آن جا كه تصميم گرفت، از مرو به سوي بغداد سفر كند و با حضور قدرتمندانه خود، آرامش را به آن ديار بازگرداند. با اين حال، مي‌داند كه ريشه ناآراميها، عباسيان ناراضي هستند؛ همانان كه با ولايتعهدي امام رضا(ع)، آينده خلافت را در آل علي(ع) مي‌بينند و دست عباسيان را براي هميشه، از خلافت دور مي‌يابند.
مأمون تصميم مي‌گيرد به بغداد سفر كند، ولي با چه هديه و ارمغاني براي عباسيان ناراضي و خشمناك؟ آيا قدرت نظامي كارساز است، يا باز هم بايد ترفند سياسي را پيش درآمد قدرت نظامي قرار دهد؟
مأمون اصولاً به ترفندهاي سياسي بهاي بيشتري مي‌دهد و بايد ديد چه سودايي در سر مي‌پروراند. او مي‌داند كه عباسيان تا از استمرار خلافت در ميان خود كه مايه ثروت و قدرت آنان است مطمئن نشوند، آرام نخواهند گرفت و حتي از درون خانه‌اش او را تهديد خواهند كرد. پس بايد به موضوع ولايتعهدي امام براي هميشه خاتمه بدهد، ولي چگونه و با چه توجيه!
آيا مي‌شود امام را از ولايتعهدي خلع كرد و بيعت گسترده‌اي كه از مردم گرفته شده، ناديده گرفت! در آن صورت، عكس‌العمل مردم و داوري آنان چه خواهد بود! عباسيان راضي مي‌شوند، ولي علويان و شيعيان و هواداران ديگر كه ناراحتي‌اند چه؟

نخستين گام در سياست جديد
مأمون حركت جديد سياسي خود را از روز عيد فطر و با بازگرداندن امام از نيمه راه مسير مصلي آغاز كرده بود، ولي اين حركت، با سياست قتل و كشتار فاصله داشت.
فضل بن سهل، وزير و فرمانده نيروهاي مسلح مأمون، نخستين قرباني سياست جديد مأمون بود.
فضل بن سهل در پي تصميم مأمون براي حركت به سوي بغداد، از مرو به سرخس مي‌آيد و در سرخس براي استحمام وارد حمام مي‌شود، ولي چهار نفر از نيروهاي مسلح مأمون به صورت ناشناس، او را مورد حمله قرار مي‌دهند و مي‌كشند!
اكنون مأمون، نقش هميشگي سياست‌بازان را برعهده مي‌گيرد و نيروهاي خود را براي يافتن قاتلان سهل بسيج مي‌كند و براي دستگيركنندگان آنها جايزه مقرر مي‌دارد!
نقلهاي تاريخي در اين گونه موارد، اضطراب دارد، ولي از مجموع آنها نتيجه قطعي را مي‌توان گفت. در بعضي از نقلها ياد شده است كه قاتلان فضل بن سهل دستگير شدند و نزد مأمون اظهار داشتند كه تو خود به ما چنين فرمان دادي و ما دستور تو را اطاعت كرديم! ولي خليفه به سخنشان گوش نداد و ايشان را كشت. نيز در برخي از منابع آمده است كه سرانجام چهار نفر ـ با گناه و بي‌گناه ـ را به اتهام قتل فضل بن سهل كشتند تا به هر حال پاسخي براي خونخواهان او تدارك ببينند و دامان مأمون را از اتهام قتل وزير پاك كنند.
فضل بن سهل در ميان عباسيان يكي از متهمان اصلي انتقال خلافت به علويان شناخته مي‌شد و كشته شدن او، نخستين شعله اميدي بود كه مأمون در قلب خويشاوندان خود روشن مي‌ساخت.

دومين گام مأمون در سياست جديد
بي‌شك حذف فضل بن سهل در دايره نظام سياستگذاري براي عباسيان مايه اميد بود، ولي كافي نبود؛ چه اين كه مشكل اصلي براي آنان، ولايتعهدي امام رضا(ع) بود و مي‌بايست در نهايت اين مشكل به نفع عباسيان حل شود.
با وجود امام، هيچ راه حلي به ثمر نمي‌نشيند، پس در نگاه مأمون، يگانه راه حل، حذف امام از صحنه وجود است، ولي چگونه!
آيا مأمون مي‌توانست و به صلاح مي‌ديد كه رسماً امام را بكشد يا به خيانت عليه دستگاه متهم كند و يا شيوه قتل فضل را دوباره به كار گيرد! ظاهراً هيچ كدام با تدبير سياسي مأمون سازگار نبود.
كسي نمي‌دانست مأمون چه خواهد كرد، ولي براي مأمون و همه تحليلگران تاريخ سياسي روشن بود كه وي چند اصل را در نظر مي‌گرفت:
1ـ از ميان بردن امام براي پايان دادن به غائله ولايتعهدي.
2ـ دورنگاهداشتن قتل از دامان مأمون.
3ـ استفاده سياسي جديد در حد امكان، از رحلت آن امام.
ولي همه اينها مي‌بايست تا قبل از ورود مأمون به بغداد، صورت گرفته باشد!

مادر امام رضا (ع)
گلبوته‌ي معنا
آن روز، «هشام» در خانه تنها بود. با خودش گفت: «خوب است برخيزم و به زيارت مولايم امام كاظم(ع) بروم.» آن‌گاه بلند شد، لباسش را پوشيد و راهي خانه‌ي امام هفتم(ع) شد. ساعتي در حضور آن بزرگوار بود و همين كه خواست برود، امام(ع) به او فرمودند:
ـ مي‌داني امروز يكي از برده‌فروشان به شهر ما آمده است؟
هشام اظهار بي‌اطلاعي كرد. امام به او فرمودند:
ـ مي‌آيي با هم به نزد او برويم؟
هشام ابراز تمايل كرد و همراه آن حضرت، به نزد برده فروش رفت. آن مرد، كنيزها و غلام‌هاي زيادي را براي فروش آورده بود. حضرت به او فرمودند: «مي‌خواهيم كنيزهايت را ببينيم.» او چند كنيز را عرضه كرد. امام موسي كاظم(ع) از او پرسيدند:
ـ آيا كنيز ديگري هم داري؟
گفت:
ـ تنها يك كنيز ديگر دارم كه حالش چندان خوب نيست.
امام هفتم(ع) فرمودند:
ـ اشكالي ندارد، همان را بياور.
برده فروش كمي اين پا و آن پا كرد و سرانجام از آوردن كنيز خودداري ورزيد. امام به هشام اشاره كردند كه برگرديم. روز بعد؛ آن حضرت، هشام را فراخواندند و به او فرمودند:
ـ نزد آن برده فروش ديروزي برو و كنيزي را كه ديروز به ما نشان نداد؛ به هر قيمتي كه گفت، خريداري كن و به اين جا بياور.
هشام، به نزد برده‌فروش رفت و او قيمت زيادي را براي فروش آن كنيز، پيشنهاد كرد. هشام پذيرفت. برده فروش پيش از تحويل كنيز، رو به هشام كرد و گفت:
ـ برادر از تو سؤالي دارم.
هشام، شانه‌اي بالا انداخت و گفت:
ـ بپرس، اگر بدانم پاسخ مي‌گويم.
برده‌فروش، با كنجكاوي پرسيد:
ـ مي‌خواهم بدانم آن مرد، همان كه ديروز همراهي‌اش مي‌كردي، چه كسي بود؟
هشام در حالي كه بر چهره‌ي مرد خيره شده بود و مي‌خواست بداند هدف او از اين پرسش چيست، پاسخ داد:
ـ مردي از بني هاشم است.
ـ از كدام تيره و قبيله؟
ـ بيش از اين چيزي نمي‌گويم! بگو ببينم منظورت از اين پرسشها چيست؟
مرد برده‌فروش، در حالي كه سينه‌اش را صاف مي‌كرد، گفت:
ـ راستش را بخواهي، من اين كنيز را از دورترين مناطق مغرب خريده‌ام. يك روز، زني از اهل كتاب؛ او را همراه من ديد و با شگفتي پرسيد: «اين كنيزك از آن كيست؟» گفتم: «من او را خريده‌ام!» تعجبش بيشتر شد! پرسيدم: «چرا شگفت زده شدي؟» گفت: «آخر، اين كنيز مي‌بايد از آن برترين مرد روي زمين باشد و از وي پسري به دنيا بياورد كه همه‌ي مردم شرق و غرب از او پيروي كند.»
هشام كه اكنون با شنيدن سخنان برده‌فروش، سبب تأكيد امام هفتم(ع) را براي خريد آن كنيز دريافته بود، شادمانه وي را به نزد آن بزرگوار برد و آنچه را ديده و شنيده بود، براي آن حضرت بازگفت.
با راه يافتن كنيزك به خانه‌ي امام هفتم(ع) حميده همسر آن حضرت، مونس و همدم خوبي يافته بود. او، دخترك را كه «تكتم» ناميده مي‌شد، بسيار زيرك و هوشيار يافت و به آموختن مسائل اسلامي به او پرداخت و به اين ترتيب، تكتم، در زماني اندك؛ دانش فراواني را به اخلاق نيكوي خويش افزود و گامهاي بلندي در راه رشد معنوي برداشت.
حميده و تكتم، يار و ياور يكديگر بودند و پيوسته احترام همديگر را حفظ مي‌كردند.
* * *
انگار كسي درِ خانه را به صدا آورده؛ برخيزم و ببينم چه كسي است. آه... چه بوي خوشي فضاي خانه را معطر كرده است... چه نوري همه جا را در بر گرفته! چه شوري، چه سروري... به به! سلام بر شما اي پيامبر خدا! خوش آمديد به خانه‌ي ما!
ـ درود خداوند بر تو باد، اي حميده! اينك سخني با تو دارم.
ـ درود بر شما، به جان مي‌شنوم آقا! حالا چرا داخل نمي‌شويد؟
ـ حميده! تكتم مي‌تواند همسر بسيار خوبي براي پسرت موسي باشد. خوب است او را به وي ببخشي و به همسري‌اش در آوري، تا به زودي بهترين انسان روي زمين را به دنيا بياورد!
ـ هر چه شما بفرماييد، حتماً اين كار را خواهم كرد. چه چيزي بهتر از اين؟
ـ بسيار خوب، پس خرسند و شادمان باش!
... عجيب است. هم اينكه پيامبر(ص) در خانه‌ي ما بود و من با ايشان گفت و گو مي‌كردم. پس... چرا اين جا هستم... در ميان رختخواب... آه! به راستي كه شگفت‌انگيز است... عجب رؤيايي بود. چه خواب شيرين و خاطره‌انگيزي!
* * *
براي ديدن فرزندش لحظه شماري مي‌كرد. مي‌خواست مطلبي را با او در ميان بگذارد... همين كه حضرت موسي كاظم(ع) در آستانه‌ي در ظاهر شد، حميده به شتاب برخاست، دستي بر شانه‌ي پسرش گذاشت و در حالي كه براي گفتن عجله داشت، لب باز كرد كه:
ـ پسرم! خواب شگفتي ديده‌ام!
ـ ان شاء الله كه خير است. چه خوابي مادرجان؟
ـ خواب جدت رسول خدا(ص) را. آن حضرت، مرا به امر خيري راهنمايي فرمود:
ـ امرِ خير؟
ـ آري، آري! آن بزرگوار پيشنهاد فرمود كه تكتم را به عقد ازدواج تو در آورم و افزود كه او براي پسرت موساي كاظم، همسري خوب و شايسته است.
ـ خيلي عجيب است مادر!
ـ چرا پسرم؟
ـ چون من نيز در همين زمينه خوابي ديده‌ام.
ـ نمي‌خواهي آن را برايم تعريف كني؟
ـ چرا مادر جان، چرا. پدر و پدربزرگم را در رؤيا ديدم. آن دو بزرگوار، در جايي نشسته بودند و پارچه‌ي حريري پيش رويشان بود. پارچه را كه باز كردند، نقشي از چهره‌ي تكتم بر روي آن ديده مي‌شد. آنان نگاهي به تصوير روي پارچه انداختند و در حالي كه لبخند مي‌زدند به من نگريستند و فرمودند:« اي موسي! اين زن را به همسري برگزين. بي‌گمان، او برترين انسان روي زمين را، پس از تو، به دنيا خواهد آورد.»
ـ چه مژده‌ي نيكويي! بنابراين بهتر است مقدمات اين ازدواج فرخنده را، هر چه زودتر، فراهم آوريم.
* * *
بسيار خرسند بودم كه به افتخار همسري امام هفتم عليه‌السلام نايل شده‌ام. زندگي ما، سرشار از بركت و معنويت بود. مدتي كه گذشت، شوقي مادرانه در من به وجود آمد. اگرچه ظاهراً احساس بارداري نمي‌كردم، ولي با شنيدن صداي ذكر و تسبيح از درون وجودم، پي مي‌بردم كه نوزادي را در شكم دارم. روزها و ماهها گذشت تا اينكه فرزندم «رضا» ديده به جهان گشود.
او را در پارچه‌ي سفيدي پيچيدم و به دست پدرش دادم. همسرم بسيار خشنود شد و به من فرمود: «اي تكتم! اين كرامت پروردگار، بر تو گوارا و مبارك باد!» سپس در گوش راست نوزاد، اذان گفت و در گوش چپش اقامه خواند، آن گاه اندكي از آب فرات به دهان او ريخت و در حالي كه وي را به آغوش من باز مي‌گرداند، فرمود: «بيا! او را بگير و بدان كه پس از من، او حجت خداوند بر روي زمين خواهد بود.»
... رضاي من به شير علاقه‌ي زيادي داشت و بسيار شير مي‌خورد. يك روز از اطرافيان خواستم كه دايه‌اي برايم پيدا كنند. پرسيدند: «مگر شيرت كم شده است؟» گفتم: «نه! اما اكنون به خواندن دعاها و انجام دادن عبادت‌هايي كه قبل تولد فرزندم به آنها عادت كرده بودم، نمي‌رسم. چون به خاطر شير دادن به پسرم، اين اعمالم كاهش يافته، مي‌خواهم مددكاري داشته باشم تا دوباره توفيق پيدا كنم و به دعا و راز و نياز در پيشگاه خداوند بپردازم.»

همسر امام رضا (ع)
رايحه‌ي خوشبوي مريم

همچون نگيني زيبا، در ميان حلقه‌ي انگشتري دوستان و يارانش مي‌درخشيد. كار و كردار و گفتارش همه سنجيده و درست و آگاهاننده بود. كلامش به نسيمي مي‌مانست كه به آرامي بر سطح امواج درياها مي‌وزد و بوي ايمان و اميد و زندگي را در همه جا مي‌پراند! پيامبر خدا(ص) سخني بر زبان نمي‌آورد، مگر اينكه در آن حكمتي عظيم و معنايي ژرف نهفته بود.
آن روز هم، نزد تني چند از ياران، غنچه‌ي لبانش چنين شكفته شد:
ـ پدرم فداي پسر بهترين كنيزان باد! كنيزي از مردم نوبه ـ محلي در نزديكي مصر ـ كه از طايفه‌ي ماريه‌ي قبطيه و زني پاك سرشت [و نيكو سيرت] است.
يكي از كساني كه در محضر آن عزيز بود، از دوست همراهش پرسيد:
ـ يعني از طايفه‌ي همسر رسول خدا(س)؟
همراه مرد سرش را به علامت تصديق، پايين آورد و گفت:
ـ آري برادر.
مرد اول دوباره پرسيد:
ـ حالا اين توصيف مربوط به چه كسي مي‌باشد؟
دوست وي پاسخ داد:
ـ مي‌بايد اشاره فرد خاصي باشد. راستي هم اين زن گرانقدر كيست؟ بهتر است از خود پيامبر(ص) بپرسيم...
شايد آن روز، كسي نمي‌دانست كه پيشگويي پيامبر اسلام(ص) درباره‌ي همسر فرزندش پيشواي هشتم شيعيان جهان، ده‌ها و ده‌ها سال بعد به وقوع مي‌پيوندد و خيزران يا سبيكه، بانوي با كمال و فضيلت، بانوي برتر زمانه‌ي خويش، با هشتمين گل بوستان محمدي، حضرت امام رضا(ع) پيوند فرخنده‌ي زناشويي مي‌بندد و مدتي بعد، زندگي‌اش با رايحه‌ي ملكوتي ولادت امام جواد(ع) شور و نشاط ديگري مي‌يابد.
* * *
من، «يزيد بن سليط»، يكي از شاگردان و ياران امام كاظم(ع) هستم. يك بار، در سفر، در ميانه‌ي راه مكه و مدينه به ديدار آن حضرت نايل شدم. پس از احوال پرسي، خطاب به آن حضرت گفتم:
ـ مدتي است پرسشي ذهن و دل مرا به خود مشغول كرده است.
امام هفتم(ع) با لبخندي مهربانانه فرمودند:
ـ دل مشغولي‌ات چيست؛ يزيد بن سليط؟!
گفتم:
ـ دلم مي‌خواهد بدانم كه جانشين شما چه كسي خواهد بود؟
امام(ع) سري تكان دادند، دستم را به گرمي فشردند و با حوصله‌اي وصف ناشدني توضيحات راهگشايي برايم بيان كردند. آن‌گاه فرمودند:
ـ مي‌داني؟ امسال مرا دستگير مي‌كنند و امامت پس از من، با پسرم علي بن موسي الرضاست.
امام كاظم(ع) سپس به نقطه‌اي در دوردست خيره شدند. آن وقت افزودند:
ـ به پسرم رضا مژده بده و به او بگو به زودي خداوند پسري پاك و امين و مورد اعتماد به او عنايت خواهد كرد. آن‌گاه، فرزندم، به تو خاطرنشان خواهد ساخت كه مرا در كجا ديده‌اي. آن زمان به آگاهي او برسان كه مادر پسرش ـ امام جواد(ع) ـ كنيزي از خاندان ماريه‌ي قبطيه، همسر رسول خدا(ص) خواهد بود.
پس از اين سخن، امام كاظم(ع) به چهره‌ام نگريستند و با نوعي تأكيد، فرمودند:
ـ اگر توانستي سلام مرا به آن بانو هم برسان.
و بدين‌گونه من از وجود خيزران، همسر پاك امام رضا(ع) و مادر ارجمند و داناي امام نهم(ع) آگاهي يافتم و بعدها، وقتي فهميدم كه خيزران بانويي پاكدامن، مهربان و برخوردار از فضايل والاي انساني و اخلاقي است، بيش از پيش به اهميت پيام و سلام امام هفتم(ع) پي بردم.
* * *
برادرم امام رضا(ع) رو به من كرد و فرمود:
ـ حكيمه جان! امشب در خانه‌ي ما بمان. با تو كار دارم خواهرم.
گفتم: ـ چشم! هر طور شما بفرماييد!
ساعتي بعد، قابله‌اي را كه خبر كرده بودند، رسيد. حضرت رضا(ع) به من فرمودند:
ـ خواهرجان! با قابله به اتاق خيزران برو.
از جاي برخاستم. برادرم نيز همراهم شدند و به اتاق خيزران رفتيم. امام، خودشان چراغ را روشن كردند و در را بستند و رفتند.
لحظاتي بعد، درد زايمان خيزران را بي‌تاب كرد. در همين حال، چراغ اتاق خاموش شد. من بسيار اندوهگين شدم، اما ناراحتي‌ام چند دقيقه‌اي بيشتر، طول نكشيد؛ زيرا با به دنيا آمدن حضرت جواد(ع) اتاق مثل روز روشن شد.
اندكي بعد، برادرم امام رضا(ع) وارد اتاق شدند؛ نوزاد را برداشتند و در گهواره گذاشتند. سپس به من فرمودند:
ـ خواهرجان! همين جا، در كنار گهواره بمان.
هنوز سه روز بيشتر از ميلاد فرزند برادرم نگذشته بود كه ديدم او چشم به آسمان دوخت، آن‌گاه به راست و چپ خود نگاهي انداخت. بعد هم گفت:
ـ گواهي مي‌دهم كه خدايي جز پروردگار يكتا نيست و محمد(ص) فرستاده‌ي اوست.
هراسان و شگفت‌زده، خودم را به امام رضا(ع) رساندم و آنچه را كه ديده و شنيده بودم، باز گفتم.
برادرم، دستي به شانه‌ام زد و با لبخند فرمود:
ـ تعجب نكن حكيمه. شگفتيهاي زندگاني اين نوزاد، بسيار بيشتر از اينهايي است كه مي‌گويي!
* * *
تني چند از ياران امام هشتم(ع) به ديدن آن بزرگوار آمده بودند. چند روزي از ولادت امام جواد(ع) گذشته بود. اصحاب امام رضا(ع) نشسته بودند. آنها از هر دري سخن به ميان مي‌آوردند. به آن حضرت ابراز ارادت مي‌كردند. مشكلاتشان را با ايشان در ميان مي‌گذاشتند و پرسش‌هايي را كه داشتند مطرح مي‌كردند و امام هشتم(ع) با حوصله و مهرباني پاسخ آنها را مي‌دادند. هنگامي كه صحبتهاي ياران آن حضرت به پايان رسيد، امام رضا(ع) در حالي كه چهره‌ي پاكشان از خوشحالي برق مي‌زد، رو به آنان كردند و فرمودند:
ـ راستي به تازگي خداوند فرزندي به من عطا فرموده كه همچون موسي بن عمران، شكافنده‌ي درياهاست. اين پسر، همچنين، مادري نيكو سرشت و پاكدامن دارد كه در قداست و پاكي به مريم(س) مي‌ماند!